در روز اول، من و کوین در پارک ملی دوننا، حدوداً 40 دقیقه در جنوب مرکز سویا، به جستجوی زائرانی پرداختیم که مطمئن بودیم آنجا خواهند بود. در نهایت صدای زنگ ضعیف زنگهای گاو، کف زدن سمهای اسبها، صدای خشخش چرخهای کاروان، صدای گیتار فلامنکو، صداهایی که یکصدا میخواندند را شنیدیم. در عرض چند دقیقه، جاده غبارآلود به یک جشنواره تبدیل شده بود. کاروان ها از کنار آن گذشتند. زائران بطریهای آبجو «کروزکامپو» و تکههایی از ژامبون «ایبریکو» را در دستان ما فشار دادند. آواز به اوج خود رسید.
جمعه شب، اولین نفر از هرمانداها به ال روسیو رسید، شهر کوچکی که من را به یاد مجموعه فیلمهای وسترنی میاندازد که در کالیفرنیا و آریزونا دیدهام. شخصیت آن به طور کامل توسط زیارت شکل گرفته است. هرمانداهای برجستهتر – مانند هوئلوا با 10000 زائر – پانسیونهای بزرگی در حاشیه شهر دارند، با اتاقهای صومعهمانند و فضاهای غذاخوری و رقص عمومی گسترده. هرمانداهای کوچکتر فقط به دنبال اجاره کوتاه مدت هستند. حتی با زبان اسپانیایی مبتدیمان، ما را وارد خانهای سفیدپوش کردند و به ما آبجو، تکههای پنیر مانچگو و تکههایی از ژامبون پخته شده دادند. برای من جالب بود که بیشتر غذاهای اصلی آشپزی اسپانیایی اساساً غذای زیارتی هستند: پوسیدگی کنترل شده به یک غذای لذیذ تبدیل شده است.